اسمان میگریست.....
اسمان میگریست.....

 

 

آسمان می گریست...

 

و بادها شیون کنان فریاد می کشیدند:

بریز ای آسمان... اشک بریز... که هریک از قطره اشک های تو در بی کران زمین.

 

ستونی بر بنای زندگی است...

 

و آسمان می گریست...

 

در پهنه ی کران ناپدید آسمان جز ناله ی زائیده از براشفتگی اشکهای بی امان و عصیان ابرهای سرگردان خبری نبود... و دریا در کشاکش انقلاب امواج دیوانه همچنان حماسه ی بی پایان مرگ عاشق بی پناه را می سرود...

 

چند ساعتی بود که دیگر آسمان نمی گریست و دریا خاموش بود... بادهای سرگردان خوابیده بودند و طوفان هم خوابیده بود و آفتاب ساعتها پیش طومار حکومت شاعرانه ی ماه را در بسیط افلاک درهم نوردیده بود...

و در بساط او و همراه با جسدش جز یک ماهی کوچک که لابه لای مشت یخ زده اش جان می کند هیچ چیز یافت نمی شد



نظرات شما عزیزان:

امین
ساعت10:28---6 مهر 1391
يه وقـتايي دلـت ميخـواد

يکـي از پشـت سر چشمـاتو بگيره و ازت بپـرسه :

اگه گفـتي من کـي ام ؟

تــو هـم دستاشو بگيري و بگـي:

هـر کـي هستـي بـمـون...


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:اسمان ,گریه ,اشک, ] [ 19:23 ] [ hengameh ] [ ]

دریافت کد پرواز حباب ها