کدامین چشمه سمی شد که آب از آب می ترسد
و حتی ذهن ماهیگیر از آن قلاب می ترسد
گرفته دامن شب را سکوتی آنچنان مبهم
که اشک از چشم و چشم از پلک و
پلک از خواب و خواب از خواب می ترسد....
نظرات شما عزیزان:
رنگ در رنگ، گره در گره، نقش در نقش. قالی بزرگی است زندگی که تو می بافی و من می بافم و او می بافد. همه بافنده ایم، می بافیم و نقش می زنیم. می بافیم و رج به رج بالا می بریم، می بافیم و می گستریم
دار این جهان را خدا برپا کرد و خدا بود که فرمود: ببافید، و آدم نخستین گره را بر پود زندگی زد و هر که آمد، گره ای تازه زد و رنگی ریخت و طرحی بافت و چنین شد که قالی آدمی رنگ رنگ شد. آمیزه ای از زیبا و نازیبا، سایه روشنی از گناه و ثواب
گره تو هم بر این قالی خواهد ماند. طرح و نقشت نیز و هزارها سال بعد، آدمیان بر فرشی خواهند زیست که گوشه ای از آن را تو بافته ای.